سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

 

32600_889.jpg (600×392)

نمیدانم با کدام یک از حروف نگفته هایم را اغاز کنم

میتوانم با تک تکشان طوماری از درد بسازم طوماری از درد های بشریت...

از مشکلات جوامع از طبیعت و اسمان و زمین

از سوختن جنگل در زیر افتاب سوزان...

"من روزهایی را دیدم که جنگل احساس زیر افتاب خشم سوخت"

و بعد با چشم خودم دیدم که چشمان ناظر همه اشک شدند و باریدند !"کوتاه و موثر!"

تا انجا که جنگل سوخته دریاچه ایی شد ولی فصل جدید احساس برکه و ماهی را هم شوری قضاوت های 

بعد از حادثه خشکاند...

ماهی مرد و برکه ذره ذره اب شد و بخار حسرت و دلدادگی در اسمان ابر عشق ساخت...

من روز هایی را دیده ام که به یمن ورود عشقی بارانی شد...

ابر ها با یاد ماهی و برکه می گریستند و قطره قطره ارزو ها ی خوب را بر چتر بی احساس عاشقان دو پا فرود می اوردند...

عاشقان عاشق تر میشدند و پس از ان روز هایی امدو دست هایی که گره خورده در هم به قلاب عشق چنگ میزدند 

به سردی یک اتفاق از هم دور و دور تر شدند...!

حال انکه در ورای مصنوعات سرد زمینی در حیات اسمان قصه ی عشق "ابر و باد" اغاز شد!

و ما چه نسنجیده در گوش جهان فریاد زدیم که عشق را فهمیده اییم!!!

خداوند طبیعت را عاشق افرید و من روز هایی را دیدم که توهم عاقلانه ی ما توازن عاشقانه ی طبیعت را بر هم زد..

من از احساس روشنفکرانه ی چینش زیبای لغات یک شاعر در وصف طبیعت ترسیدم!

"از روزهایی که فکر کردم میدانم و ندانستم"

و اکنون نمیدانم وازه هایم را برای کدام احساس چشم پر کنه کوته فکرانه کنار هم گذاشته ام!

من از اینکه بفهمم در تمام عمر کمتر از ان درخت کهن سال فهمیدم میترسم...!

و همچنان بی وقفه در قصه ی تکراری فهمش عشق لفظ لغات را برای پنهان حقیقت درون میچینم و میچینم...

"و روزهایی را میبینم که چه روشنفکرانه تظاهر میکنم!"


نوشته شده در یکشنبه 94/8/24ساعت 10:8 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ